هفته نامه "شهر امید" در پانزدهمین شماره خود نوشت:
بازرگان نجاتبخش
در قحطی پرآوازه تهران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار مردمانی بودند که توانستند با کارهای نیکخواهانه خود، خاطره بد آن قحطی را با یاد نیک خود در ذهن مردمان پایتخت پاک کنند.
جنگ و قحطی حکایت پرغصه بخشی از تاریخ ایران است. از جنگهای پیدرپی در تاریخ دیرینه ایران که بگذریم، قحطی از جمله پدیدههایی است که در دورههایی توانسته است رگ حیاتی جامعه ایران را بسیار فشرده، پیامدهایی ناگوار بر زندگی ایرانیان بگذارد.
جعفر شهری، تاریخنگار فرهنگ و زندگی مردم تهران قدیم، در کتاب «طهران قدیم» در اینباره مینویسد: «هر چند سال یک مرتبه قحطی میآمد و تنها لازم بود که زمستانی کاملا زمستان نشده یا حداقل در طهران و اطراف آن نشده باشد، که فورا درباریان و معممین درباری که همه صاحب دهات و قارء و قصبات بسیار و مالک اراضی بیحساب زراعت بودند محصول خود را پنهان نموده از دسترس بدور داشته یک لا به چند لا بفروش برسانند و روی این حساب هر چند سال یک بار قحطیای گریبانگیر مردم گشته عده بیشماری از گرسنگی تلف شده رهسپار دیار عدم میگردیدند. از جمله یکی قحطی سالهای 1336 و 1337 قمری بود که در آن نزدیک به دو سوم مردم تهران تلف شده، کاه و یونجه و پوست هندوانه خربزه و برگ درخت و پوست خیک و خون مذبوح حیوانات و حتی گوشت خر و یابو و سگ و گربه میخوردند.»
پیش از این قحطی که جعفر شهری از آن یاد میکند، یک قحطی بزرگ در میانههای سلطنت ناصرالدین شاه، شرایطی ناگوار برای مردم پایتخت پدید آورد.
سایه قطحی بر زندگی مردم گسترانیده شده بود. مردم ضعیف و ناتوان شده بودند. نیازمندان به کوچه و خیابان روان شده، کمک میخواستند. گاه از فرنگیها کمک میخواستند و از آنها تقاضا میکردند نزد شاه از گرسنگی و بدبختیشان بگویند. بسیاری در کنج کوچهها و خانهها جان میسپردند. کسی نمیتوانست دیگری را یاری کند یا اگر هم میخواست، یارای آن را نبود. روزهای سخت و سختتر در پیش بود؛ روزهایی که به سال 1288 قمری منتهی میشد. در آن سال، شدت قطحی تا بدانجا اثری ویرانگر بر جای گذاشت که مورخان آن را با تخریب زمان مغولان برابر دانستهاند.
قیمت نان همواره افزایش مییافت. طبقاتی از مردم در این میان بینان بودند و دکانهای نانوایی، روزهایی شلوغ و پرهمهمه را تجربه میکردند.
هاینریش بروگش، جهانگرد اروپایی که آن روزها در تهران به سرمیبرد، درباره قحطی در سفرنامهاش روایت کرده است: «با آنکه از طرف شاه به کلیه حکام شهرستانها فرمان صادر شده است که غلات را هر طوری شده و به هر میزان امکان دارد روانه تهران کنند تاکنون در این مورد اقدام جدی صورت نگرفته است و به علت برف شدید و مسدود بودن راههای کاروانرو گندمها و غلات ارسالی در راهها مانده و فقط قسمت کمی از آنها که دردی را دوا نمیکند به تهران رسیده است.»
سوار بر قطار تاریخ؛ در هیاهوی قحطی
با وجود تلاشهایی که به گونه پراکنده و البته همراه بیتدبیری از سوی دولت صورت میپذیرفت، اما آنگونه که منابع تاریخی روایت کردهاند، تلاشهایی سازمانیافته از سوی جامعه و مردم در قالب نهادهایی متشکل، برای کمک به مردم صورت نمیگرفت؛ آن نهادها یا وجود نداشتند یا دستاورد تلاشهایشان به گونهای نبود که اثری پررنگ در مدارک و کتابهای تاریخی بر جای بگذارند.
حضور داوطلبانه و منفرد مردم در این زمینه، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. حضور بازرگانان نیکاندیش و نیکوکار، یکی از جلوههای این حضور برشمرده میشود. این قحطی تلفات فراوان جانی بر جای گذاشت. در این میانه اما کوشش یک بازرگان بزرگ دوره قاجار، بیش از یاریهای دیگران به چشم میآید؛ آن هم در زمانهای که گویی سرنوشت مردم برای حکومتیها اهمیتی نداشت. در این زمان بازرگانی خوشنام با کار خود توانست جان بسیاری از پایتختنشینان را از مرگ و بدبختی رهایی بخشد. او اما که بود؟ صدای قطاری را میشنوم که همین نزدیکی است. سوتهایش از دل امروز، ما را به روزگار قدیم میبرد «حاج محمدحسن کمپانی که بعدها لقب امین دارالضرب گرفت بازرگان خوشفکر و برجسته قرن نوزدهم» سرآمد سرمایهگذاران صنعتی در ایران به شمار میآید. میرزا حسن هنگامیکه در جوانی اصفهان را ترک گفت و به تهران آمد سرمایه چندانی نداشت. پسرش درباره او نوشت: «وقتی امینالضرب در جوانی حدود 1853 میلادی به تهران رسید دارایی او در دنیا شامل یک عبا، یک چرتکه و 100 ریال پول بود.» پسر عمهاش هم بعدها درباره او گفت «دارایی [نخستین] وی شامل 26 تومان پول نقد و یک الاغ بود.»
روزگار چهره خوبش را زود به میرزا حسن نشان داد و به جایی رساند که ناصرالدینشاه را اینگونه به سخن واداشت: «حاج محمدحسن امینالضرب در حقیقت تاجر مخصوص ماست [و در ایجاد] کارخانجات و خواستن بعضی امتعه و غیره از فرنگستان [که به عهده او مقرر گشته] باید با کمال آسودگی مشغول امر تجارت باشد.» امینالضرب که «شخصى زیرک، باهوش و پرکار بود» به زودی پلههای ترقی را بالا رفت و درکنار تجارتهای شخصیاش با نزدیکی به دربار رییس ضرابخانه سلطنتی شد و لقب امینالضربی یافت که پس از او به پسرش میرزاحسین نیز رسید.
امینالضرب، پس از دستیابی به ثروت، عمارتی بزرگ در ضلع جنوبی باغ سردار خرید که بعدها یکی از ساختمانها و باغهای مشهور تهران شد؛ ابتدای خیابانی که بعدها به یادگار اقدام او در وارد کردن صنعت برق به ایران، چراغ برق نام گرفت. خانه امینالضرب به زودی در میان تهرانیها نامبردار شد «در ایام جشنها یا سوگواریهای مذهبی امینالضرب خانه خویش را بر مستمندان باز میکرد و به بذل و بخشش مشغول میشد. به خصوص در ماه محرم و در دهروزه عاشورا مراسم روضهخوانی و پذیرایی از همگان در خانه او برقرار بود. به روایت پسرش در این ایام هر روز با طبخ دو تا سه خروار برنج نزدیک به سههزار زن و مرد تغذیه میشدند. در ایام عادی نیز خانه امینالضرب محل رفتوآمد علما و شخصیتهای مذهبی بود.»
حاج حسن امینالضرب در میانه قحطی بزرگِ روزگار ناصرالدین شاه، توانست با اقدام خود جان بسیاری را در پایتخت نجات بخشد؛ کاری که نام او را جاودانه کرد. حاج حسن امینالضرب با خرید مقادیر بسیار گندم در قحطی سال ۱۲۸۸ قمری از مازندران و حمل آن به تهران موجب نجات مردم از مرگ حتمی شد. این کار وی موجب شد، بسیاری از ساکنان پایتخت بتوانند به نانی دست یابند که در میانه قحطی بسیار کمیاب شده بود.
مهدی یساولی/ روزنامهنگار